جنگ ايران و روس و نقش علما (5)
جنگ ايران و روس و نقش علما (5)
به آزار و اذيت اوباش وابسته به دربار اشاره كرديم و اكنون، نگاهى مىافكنيم به نسبتهاى ناروايى كه درباره سيد مجاهد، درباريان ساختند و پراكندند:
1. وابستگى به انگليس :
«مقارن اين ايام، سيد محمد مجاهد كه يكى از روحانيون مقيم عتبات عاليات بود و سالهاى دراز، توسط قنسول انگليس مقيم بغداد، از موقوفات قلابى هندوستان، متنعم بوده، براى روشن كردن آتش جنگ، مأمور ايران كردند.» (84)
همو، پس از نقل مطلبى از كتاب «تاريخ نو» درباره شركت علما در جنگ مىافزايد:
«حاجى ميرزا آقاسى هم كه در سلك ملاها در آمده بود، على رغم قائم مقام، با سيد مجاهد و اعوانش، همدست شده و با دسته عبدالله خان امين الدوله، بيرقدار سياست انگليس، همكارى مىكرد، اين دارو دسته همه جا، قائم مقام را مخالف آزاد كردن مسلمانان قفقاز شهرت مىدادند ....» (85)
ساماندهندگان كتاب، پس از اين كه وانمود كردهاند: سيد مجاهد، از موقوفات «اود» ، حقوق دريافت مىكرده، خواننده را به كتاب ديگر خان ملك ساسانى: «دست پنهان سياست انگليس» ارجاع دادهاند كه گويا در آن، اسنادى وجود دارد كه بيانگر حقوق بگيرى سيد مجاهد از موقوفات «اود» هندوستان است. (86) در حالى كه خان ملك در آن كتاب، به وقفكننده و انگيزه وى، برابر آنچه بر سر زبانها شايع بوده، پرداخته و درباره سيد مجاهد، سخنى به ميان نياورده است. (87)
پاسخ :
اسماعيل رائين، در كتاب حقوق بگيران انگليس، درباره موقوفات «اود» مىنويسد:
«در سال 1850 ميلادى (1266قمرى) شعبه اوقاف هندوستان، در كنسولگرى انگليس در بغداد، كه زير نظر سفارت انگليس در تهران كار مىكرد، دائر شد.... يك سال بعد، از اين، ناگهان، شهرت يافت كه راجه «اود» فرمانرواى هندوستان، قسمتى از موقوفات خود و سايرين را در اختيار كنسولگرى انگليس در بغداد و سفارت آندولت در تهران گذاشته است كه از درآمد آنها، مخارج لازم، تأمين گردد.
انگليسيها، در همان وقت شهرت دادند كه: غازىالدين حيدر هندى، پادشاه صوبه اود، و فرمانرواى لكنهونيز، قسمتى از مايملك و دارايى خود را وقف مراكز دينى شيعيان كرده است كه بالمناصفه، در نجف و كربلا، تقسيم شود.» (88)
همو، در جاى ديگر نيز همين تاريخ را يادآور مىشود. (89)
ب. پيش از اين، روشن شد كه: دولت ايران، براى رويارويى با روس، خود را پيش از فتواى سيد مجاهد، آماده كرده بود، ولى برآن بود كه حركت خود را با پشتيبانى علما، نيرو بخشد .حال اگر فتنهاى بوده و دسيسهاى از سوى انگليس انگيخته شده، مركز آن، دربار بوده كه به دهها نشان و قرينه، زمينه داشته و مهياى پذيرش ميكرب انگليس بوده است.
ج. سيد مجاهد فتواى دفاع از ستمديدگان در بند روس را داده و فتح على شاه را هم از فتواى دفاعى خود، آگاهانده (90) كه اگر بر آن است به دفاع برخيزد و سرزمينهاى اشغالى را باز پس بگيرد و مردم را از چنگ روس برهاند، اين فتوا را پشتوانه كارخود سازد واز درياى بىكران نيروى مردمى، در اين راستا بهره برد.
فتح على شاه، عباس ميرزا، قائم مقام و ديگر درباريان، پس از آگاهى از فتواى سيد، نه تنها ناسازگارى با فتواى او نداشته كه آن را هماهنگ با هدفها و برنامههاى خود دانسته و در تبليغ و ترويج آن به تلاش برخاسته و در بسيج مردم بر اساس اين فتوا و گرفتن فتواى جهاد از ديگر علما، سخت به تكاپو افتادهاند.
د. اين كه امين الدوله ميزبانى سيد را در تهران به عهده گرفته، به دستور فتح على شاه بوده است. (91) اين كه ساماندهندگان كتاب سياستگران دوره قاجار، وارد شدن سيد را به منزل امين الدوله، دليل وابستگى وى به انگليس دانستهاند، پس فتح على شاه را هم بايد از اين جمله دانست و يا دست كم سر آن را در دربار فتحعلى شاه جست كه چرا سيد مجاهد را در منزل امينالدوله سكنى داده است؟
2. فرار از ميدان كارزار:
«به زودى مقدمه قشون روس تا تركمانچاى پيشرفت و نايب السلطنه، فرمانده كل قشون و سيد محمد مجاهد ، هر دو متوارى شدند....» (92)
سعيد نفيسى، پيش از (93) خان ملك ساسانى، در نوشته خود: تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، كه به سال 1343ه.ش.نشر يافته، اين نسبت را به سيد داده است. (94)
پاسخ :
ب. انگيزه سيد از ترك تبريز، به سال 1242، فرار از عرصه كارزار نبوده، بلكه همانگونه كه پيش از اين يادآور شديم، سهلانگارى و كوتاهى كردن عباس ميرزا در گرفتن قلعه شوشى، سيد را آزرده خاطر كرد؛ از اين روى پس از نااميد شدن از اصلاح امور، عرصه را ترك گفت .
مرحله سوم جنگ
عباس ميرزا، داود خان را براى صلح به روسيه گسيل داشت. وى از راه قسطنطنيه، در محرم 1242، به سوى پايتخت روسيه روانه شد. با نماينده اتريش تماس گرفت و از صدراعظم اتريش براى رفتن به روسيه، كمك خواست. با اين حال، به او اجازه ورود به پايتخت روسيه داده نشد و در 26 جمادىالاول 1242، دسامبر 1826، به ايران بازگشت.
به هنگام خاموش شدن شعلههاى جنگ در زمستان، با پافشارى سرجون مكدانلد، نماينده انگليس، ميرزا محمدعلى ، برادر ميرزا ابوالحسن خان وزير خارجه، براى آگاهاندن روس از موضع ايران درباره صلح، با نامهاى از سوى ايران، به همراه سيصد اسير جنگى روس، كه به دستور فتح على شاه براى اعلام حسن نيت آزاد شده بودند، ايران را به قصد گرجستان ترك گفت.
ميرزا محمد على از مذاكره با يرمولف نتيجهاى نگرفت. از اين روى، به ديدار ژنرال دبيج رفت، تا مگر از اين سفر، دستاوردى براى ايران داشته باشد.
اين ديدار در شعبان 1242ه.ق./مارس 1827 ميلادى، انجام گرفت و ژنرال دبيج چند شرط براى صلح به نماينده ايران پيشنهاد كرد:
.1 دولت ايران، پنج هفته از جنگ دست بكشد.
.2 تمام ناحيههاى شمال ارس، كه روسيه در اختيار گرفته، به دولت روسيه واگذار گردد.
.3 ايران، هفتصد هزار تومان، بابت خسارت جنگى به روس بپردازد. (95)
ميرزا محمد على كه اجازه نداشت درباره شرطهاى پيشنهادى ژنرال دبيج، به گفتو گو بپردازد، به ايران بازگشت.با اين كه روس اعلام كرده بود: در برابر سيصد اسير روسى كه ايران آزاد كرده، سيصد اسير ايرانى را آزاد خواهد كرد، در هنگام بازگشت نماينده ايران اعلام داشت : ما خود را ملزم به آزادى اين شمار از اسيران ايرانى نمىدانيم.
در رمضان 1242، يرمولف، به پايتخت روس فرا خوانده شده و جاى وى، ژنرال پاسكويچ، به فرماندهى لشكر روس در آذربايجان گمارده شد.
سپاه روس به فرماندهى پاسكويچ، دشت ايروان را زير سلطه خويش درآورد؛ اما مردم و سپاه ايران در قلعه ايروان مقاومت ورزيدند.
در 27 ذى حجه 1242/22 ژوئيه 1827 قلعه عباس آباد، به دست دشمن افتاد و احسان خان، عباس آباد را به دشمن تسليم كرد.
برادر وى، شيخ على خان، قلعه اردو باد را به دشمن واگذارد. (96)
مرحله چهارم جنگ
پاسكويچ، پس از اشغال عباسآباد، به پيشروى ادامه نداد و براى استراحت سربازان، تا مرز ايران و روس، واپس نشست.
در آغاز سال1243 / ژوئيه 1828، عباس ميرزا در ده كيلومترى اوچ كليسا، در ناحيه اشتراك، نيروهاى زير فرمان ژنرال كراكوفسكى را در هم شكست و در اين نبرد، كشتههاى روس از دوازده هزار تن گذشت.
در پيرامون نخجوان، در محلى به نام خنزيرك، سپاه ايران، لشكر روس به فرماندهى اريستوف را در هم شكست.
عباس ميرزا، در نامهاى به فتح على شاه، در خواست ساز و برگ نظامى و آذوقه كرد. شاه درخواست وى را نپذيرفت و در رساندن كمك به سپاه، كوتاهى ورزيد و اين سبب گرديد سپاه ايران دچار بحران شديد بشود و ايران از اين امر خسارت ببيند (97) و ناگزير، سپسها، چندين برابر خواسته عباس ميرزا، براى سرو سامان دادن به نيروها در عرصه كارزار، خسارت جنگى به روس بپردازد.
واتسون، از بازتاب شاه در برابر نامه عباس ميرزا، چنين گزارش داده است:
«شاه با دريافت اين نامه، به قدرى عصبانى و خشمناك شد كه وزيرى كه نامه را تقديم كرده بود، ششصد تومان جريمه كرد و تا چند ساعت بعد، كسى جرأت نداشت كه به حضور او برود.وقتى كه شاه به حال عادى برگشت، پس از آن كه پسرش را هزار بار لعنت و نفرين كرد، تصميم گرفت، وزير امور دول خارجه را به لندن بفرستد، تا دولت انگليس را وادار كند كه نفوذ خود را نزد حكومت روس به كار برد و آنها را ترغيب به استقرار صلح آبرومندى نمايد.» (98)
اين برخورد فتحعلى شاه و نفرستادن كمك به جبهههاى نبرد، سپاه ايران را از حركت باز داشت.وليعهد، در برابر اين بحران، ناگزير، شمارى از سربازان و لشكريان را مرخص كرد.
از آن سوى، وقتى فرماندهى سپاه روس، بى حركتى و كندى سپاه ايران را ديد و جاسوسان او را از نابسامانى و بى سازو برگى سپاه ايران، آگاهاندند، دگر بار بر آن شد ايروان را تسخير كند و به زير سلطه خود در آورد. از اين روى، ايروان را محاصره كرد و پس از هشت روز جنگ خونين و مقاومت سرسختانه مردم، در 14 ربيعالاول 1243/15 اكتبر 1827 ايروان را به زير سلطه خود در آورد (99) .
در همين برهه، ژنرال آريستوف، مأمور شد كه تبريز را از چنگ ايران به در آورد و سلطه روس را بر آن بگستراند. آصف الدوله، حاكم تبريز، بر آن شد كه به رويارويى با سپاه روس برخيزد؛ اما مردم تبريز، به خاطر ستمها و بيدادهاى بسيار او، حاضر نشدند زير بيرق او، با روس وارد عرصه كارزار شوند. از اين روى تبريز در سوم ربيعالثانى 1243/24 اكتبر 1827 ميلادى، بدون هيچ مقاومتى، از هم فرو پاشيد.
شمارى از مردم، از جمله روحانى به نام ميرفتاح، فرزند مير فتاح نويسنده و رساله جهاديه، (100) به پيشباز سپاه روس شتافتند.
كار اين مردم و آن روحانى ناآگاه، خائنانه بود، اينان مىپنداشتند با آمدن سپاه روس به تبريز، خود و ديگر مردم از ستمها و بيدادگريهاى آصف الدوله رهايى مىيابند (101) كه به زودى به اشتباه و خيانت بزرگ خود پى مىبرند و همه، يكدل و يك رأى، با هماهنگى و همبستگى ، به رويارويى با روس پرداختند.
در اين كه چه شد تبريز، بدون هيچ مقاومتى از سوى مردم، به دست روسها افتاد، گزارشگران و تاريخنگاران، به علتها و سببهايى اشاره كردهاند كه اكنون يادآور مى شويم:
1. همكارى فرزندان على خان مرندى با روسها، كه به سبب واگذارى قلعه گنجه به دشمن، به دستور عباس ميرزا كشته شده بود.
واتسون مىنويسد:
اين جوانان، كه در صدد انتقام از ستمكارى آصف الدوله درباره مردم تبريز، اطلاع داشتند، به پرنس اريستوف، اطمينان دادند كه اگر به كرسى ايالت آذربايجان هجوم كند، مقاومتى نخواهد ديد.» (102)
2. ناخرسندى مردم از رفتار و كاركرد اللهيار خان آصف الدوله: ستمها، بيدادها، زورگوييها و كنشهاى غيرمنطقى و نابخردانه آصف الدوله عرصه را بر مردم تنگ كرده بود و جان و مال هيچ كس از دست او و نيروهاى زير فرمانش، در امان نبود. مردم در شهر و ديار خود، هميشه احساس ناامنى مىكردند و هر آن، احتمال مى دادند كه خود و دودمانشان بر باد رود.
او، از حركتهاى ددمنشانه خود، حتى در گاه يورش دشمن به تبريز دست برنداشت و به جاى برخوردهاى مهرورزانه با مردم و برانگيختن آنان به دفاع از شهر، به خشونت و تهديد روى آورد:
«براى عبرت مردم در همه ميدانهاى شهر دستور داده بود گروهى از بىگناهان را و مردم و رهگذر را گوش و بينى ببرند و كور كنند و از اين كار هم نتيجه نگرفته بود.» (103)
مردم تبريز با اين كه در برهههاى سرنوشتساز، حماسهها آفريده بودند و شهامت و دليرى و دلاور مردى آنان در برابر بيگانگان بر تارك قهرمانيها و دلاوريهاى مردمان اين سرزمين مىدرخشيد و پايمرديهاى آنان در برابر عثمانيان، براى همگان، افتخارآميز بود. در خاطرهها زنده بود آن حماسه بزرگ و جاودانه ملت تبريز. غيور مردان تبريز، در هنگامهاى سخت و دشوار با اين كه سپاهيان از ترس تيغ نيروهاى جرار عثمانى گريخته و شهر را خالى كرده بودند، اما مردم حماسهآفرين، همان بىنام و نشانان، شيرازه سپاه خون آشام عثمانى را با پايمرديها و ايستادگيهاى خود، از هم گسستند. اما در جنگ روس عليه ايران، چه شد شمارى به پيشواز روس رفتند و شمارى به تماشا ايستادند و در برابر اين رويداد بزرگ واكنشى نشان ندادند؟
ستم و بيداد ستمپيشه مردانى مانند آصف الدوله، مردم را از حركت باز داشته و زمينه را براى ناشايستگان بيگانه پرست، هموار ساخته بود. بيگانهپرستى در فضاى آلوده به ستم و بيداد رشد مىكند.
بله، تبريز را ستمكارگزاران قاجار، در برههاى از گردونه حماسهآفرينيها، خارج ساخته بود؛ از اين روى به نوشته محمود محمود در گاه يورش روس:
«خود اهالى به پيشوايى علماى خود، روسها را به گرفتن تبريز، دعوت نمودند و آنها را با سلام و صلوات، وارد تبريز كردند.» (104)
همو مىنويسد:
3. درباريان، عباس ميرزا و پيرامونيان نابخرد او، وقتى كه سيد مجاهد را به دم تيغ زبان اوباشان و ولگردان دادند و آنان در اين كوى و در آن كوى، زبان به نكوهش سيد گشودند و او را عامل جنگ و كشت و كشتار دانستند و به برانگيختن مردم مصيبت زده پرداختند و عليه جنگ و جوانمرديها سخن گفتند و عرصه را بر سيد حماسهآفرين تنگ كردند، بايد فكر چنين روزهايى را مى كردند.
وقتى كه درباريان براى بيرون راندن رقيب از صحنه، از هر ترفندى سود بردند واز هيچ گونه لجنپراكنى پرهيز نداشتند، فضا را آلودند، غيور مردان را از صحنه بيرون راندند، طبيعى بود كه تبريز آلوده به اين آلودگيها و خالى از غيور مردان و انبوه از اوباشان، دير يا زود، عرصه تاخت و تاز دشمن مىشود.
مردم، با دلاورمرديها و ميدانداريهاى قهرمانان، سرداران، فرمانروايان، حاكمان و عالمان و پيشوايان خود، برانگيخته مىشوند . به عرصه كارزار مىآيند و افتخار شرف، براى ملت و سرزمين خود مى آفرينند. اگر چنين نباشد و جامعه دچار مصيبت و بلايى شده باشد كه قهرمانان نمود و ظهورى نداشته باشند و نتوانند عرصهدارى كنند و در عرصه بمانند و بشكفند و اگر در ميدانى هم بشكفند، دچار تيرهاى بلا شوند، دلاور مردى پا نمىگيرد، مردانگى و شجاعت رشد نمىكند، غيورى و غيرت نمود نمىيابد، جامعه افسرده و پژمرده مىشود و بيغوله نامردان و اوباش و هرزهدرايان و ژاژخواهان وقتى در جامعه تبريز، عالمى با آن پيشينه باشكوه و پاك و بافداكارى به ياد ماندنى در گاه جنگ ايران و روس، آن چنان، بازيچه اوباش و ولگردان قرار بگيرد، روشن است كه غيورى و غيور مردى مىپژمرد و هيچ غيور مردى را ياراى آن نمىماند كه پا در ميدان بگذارد كه از چنين فرجامى در هراس است.
در تبريز، شمارى به خيانت و شمارى به پندار خود از روى مصلحت و براى جلوگيرى از خونريزى، به پيشباز سپاه روس رفتند.
افزون بر اينها، مردم از سپاه و فرماندهان سپاه، نااميد بودند و مىدانستند مانند ديگر ميدانهاى كارزار، مقاومتى نخواهند كرد (106) و آنان را بىابزارى براى دفاع رها خواهند ساخت.
اينها و بسيارى از انگيزهها وعلتها و سببهاى ديگر، مردم را از هر گونه مقاومتى در گاه يورش روس بازداشت و روس به كمك اوباش و بيگانه پرستان و مردمان سادهلوح و ترسو و عاقبتنينديش، شهر را به زير سيطره خود در آورد. در اين هنگامه، غوغاسالاران و بيگانهپرستان، براى هموار كردن راه سپاه روس و بهرهورى از عوام، پسر حاجى ميرزا يوسف مجتهد را، كه در لباس روحانيت بود و از دانش، تقوا و كارآزمودگى بهرهاى نداشت و سوداها و هوسهايى در سر داشت .به جمع خود آوردند و او هم كه پنداشت مىتواند در اين هياهو و خالى بودن عرصه از مردان علم و عمل، براى خود جايى باز كند و بر عوام حكم براند، پيش افتاد و ننگ استقبال از سپاه بيگانه را در كارنامه ننگين خود ثبت كرد.
محمد تقى سپهر درباره وى مىنويسد:
رضا قلى خان هدايت، وى را جوانى مغرور دانسته است. (108)
ولى سعيد نفيسى برخلاف تاريخنگاران و وقايعنگاران حاضر در صحنه و نزديك به آن، وقتى كه پس از 1342 و قيام خونين پانزده خرداد، قلم به دست مىگيرد و تاريخ مى نگارد، به يك باژگونه گويى آشكار دست مىيازد و آن آوردن قيد مجتهد، پس از نام ميرفتاح است، كه اين را بارها تكرار مىكند. (109)
در همان برهه حساس و سرنوشتساز، بودند عالمانى كه در آن هياهو و ميداندارى اوباشان و بيگانهپرستان برخاستند و مردم را به مقاومت فرا خواندند؛ اما صدايشان به جايى نرسيد و در غوغا گم شد. از اين روى، ناگزير شهر را ترك گفتند، تا در زير بيرق كفر نباشند و روزگار را به خوارى بگذرانند. (110)
با از هم گسستن شيرازه شهر تبريز و شهرهاى ديگر، مانند اردبيل، جبهههاى ايران در برابر روس، يكى پس از ديگرى فرو ريختند و سپاه ايران، به فرماندهى فرماندهان قاجارى، زمينگير شد. فتح علىشاه به ناگزير، قائم مقام را از مشهد به تهران فرا خواند و به سوى روسها براى مذاكره گسيل داشت. نتيجه گفتو گوهاى وى با روسها، به بستن قرارداد تركمانچاى انجاميد كه سندى است بر ذلت ايران و دستاورد شوم و ننگين حكومت قاجار و بىتدبيرى، سهلانگارى و خيانت پيشگى در جنگ.
باعثها و سببهاى شكست ايران
.1 بىتدبيرى و برآورد و دقيق نشدن توان و نيروى سپاه دشمن.
.2 خيانت، سهلانگارى فرماندهان جنگ و خانهاى منطقه.
.3 اختلاف بين فتح على شاه و عباس ميرزا، نايب السلطنه و كوتاهى فتح على شاه در فرستادن سازو برگ نظامى و آذوقه و پوشاك سپاهيان.
.4 فرسودگى ساز و برگ نظامى سپاه ايران، ناكار آزمودگى و آموزش نديدگى سربازان و ناآشنايى فرماندهان به فنون نظامى جديد و در برابر، نو و پيشرفته بودن ساز و برگ نظامى سپاه روس، كارآزمودگى و آموزش ديدگى سربازان و آشنايى فرماندهان روس، به فنون نظامى جديد.
.5 خارج شدن مردم غيور تبريز و شهرهاى پيرامون آن، از صف دفاعگران، به خاطر ستمها و بيدادگريهاى آصف الدوله.
.6 ضعف و بىتدبيريهاى عباس ميرزا، و خيانت و يا كوتاهى وى در گرفتن قلعه شوشى.
.7 خودرأيى و استبداد عباس ميرزا در هدايت جنگ و رايزنى نكردن با آشنايان به فنون نظامى و آگاهان سياسى و سياستمداران غيروابسته و بىتوجهى به رأى و نظر علما و در جريان نگذاشتن آنان.
.8 خود را بىنياز احساس كردن عباس ميرزا و درباريان، از علما و مجتهدان شركت كننده در جنگ و لجنپراكنى عليه آنان. عباس ميرزا و درباريان، در مرحله نخستين جنگ دوم، پس از آن كه سپاه ايران به پيروزيهاى چشمگيرى دست يازيد، خود را از حضور و نقشآفرينى علما بىنياز احساس كردند و براى اين كه پيروزى به نام علما تمام نشود، در فتح قلعه شوشى، خيانت و يا سهل انگارى كردند و سپاه روس به پيروزى دست يافت، وقتى علما، بويژه سيد مجاهد، از اين دسيسه آگاه شد و اعتراض كرد، حمله سازمان يافته خود را عليه وى شروع كردند و او را عامل شكست شناساندند. و اين حركت شوم، بيشترين گسست بين مردم به رهبرى علما و حكومتگران را پديد آورد و سپاه ايران را از نيروى زاينده و بالنده مردمى بىبهره ساخت.
.9 رقابت شديد برادران عباس ميرزا و درباريان بر سر قدرت، با عباس ميرزا. (111)
.10 دستان و دسيسه دولت انگليس و دخالت و سوسه دوان جاسوسان، كارگزاران و هواداران آن كشور، در امور سياسى، نظامى و... كشور. (112)
.11 ناخرسندى مردمان منطقه نبرد از كارگزاران حكومت قجرى و پديد آمدن قحطى شديد در آن ناحيهها.
.12 جاسوسى شمارى ازغيرمسلمانان منطقه، براى دولت روس. (113)
پی نوشت ها :
.81 پس از پانزده خرداد 1342، رژيم پهلوى، به تكاپو افتاد تا علما و روحانيان را از جايگاه والايى كه در نزد مردم داشتند فرود آورد و چنين وانمود كند كه اينان در بسيارى از حركتهاى اجتماعى سياسى، راه خطا پوييده و يا چون وابسته بودهاند، برخلاف مصالح ملى حركت كردهاند! براى مستند كردن اين سخن واهى و خلاف واقع، قلمبمزدهايى را به كار گرفت، تا تاريخ بنگارند و به گونهاى حساب شده و ظريف اين خط را دنبال كنند و چنان به فضاسازى بپردازند كه روحانيت و علما زير سؤال بروند و تحصيل كردگان و اهل مطالعه با بدگمانى به آنان و كارهاى آنان بنگرند و در بررسى هر رخداد تاريخى چنان مسائل را كنار هم قرار دهند كه عليه روحانيت، نتيجه دهد و جايگاه و نقش عالمان، در حركتها و نهضتهاى رهايىبخش و ضد بيداد و ستم، ناديده، يا كمرنگ و يا به كلى باژگونه جلوه داده شود.
.82 از جمله كتابهاى بىصاحبى كه به دست قلمبمزدهاى رژيم پهلوى دچار آفت تحريف و باژگونگى شد، جلد دوم سياستگران دوره قاجار است. اين اثر در سال 1346 نشر يافته در همان سال نويسنده آن، چشم از جهان فرو بسته است. يعنى در روزهايى كه نويسنده در بستر بيمارى بوده، شمارى از قلمبمزدها كه ساماندهى فيشها و يادداشتهاى نويسنده را عهدهدار بودهاند، به اين كار دست يازيده و چهرهها و شخصيتهاى مردان بزرگ و صاحب نقشى را به سفارش رژيم، زشت و نفرتانگيز جلوه داده و يا رخدادهايى را بر خلاف واقع براى غرضها و هدفهايى ، باژگونه ساختهاند.
.83 جلد اول اين اثر به سال 1338، در 243 صفحه نشر يافته است.ر.ك: فهرست كتابهاى چاپى فارسى از آغاز تا آخر سال 1345، ج2/2052، بنگاه ترجمه و نشر كتاب .1352
جلد دوم اين اثر، به سال 1346 نشر يافته است.ر.ك: كتابشناسى موضوعى ايران [1348 1343] به كوشش و پژوهش حسين بنىآدم636/، بنگاه ترجمه و نشر كتاب .1352
.84 همان18/.
.85 همان19/.
.86 همان18/.
.87 دست پنهان سياست انگليس در ايران، خان ملك ساسانى 103/، سازمان اسپندار.
.88 حقوق بگيران انگليس در ايران 100/.
.89 همان103/.
.90 فارسنامه ناصرى، ج/727؛ روضة الصفا، ج9/ .642
.91 ناسخ التواريخ، ج1/ .364
.92 سياستگران دوره قاجار، ج2/ .19
.93 مقدمه جلد دوم تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، آبانماه 1344، نوشته شده كه در چاپ جديد، اين مقدمه و تاريخ آن حذف شده است.
.94 تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، ج2/ .196
.95 تاريخ تحولات سياسى و روابط خارجى ايران، ج1/ .193
96.همان193/ .194
.97 همان 196/ .197
.98 تاريخ ايران دوره قاجار، گرانت واتسن، ترجمه ع.وحيد مازندرانى220/، سخن، تهران .
.99 تاريخ تحولات سياسى و روابط خارجى ايران، ج1/ .198
.100 الذريعه، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج5/289، داراحياء التراث العربى.
.101 دين و دولت در ايران155/.
.102 تاريخ ايران دورهقاجار، واتسون222/.
.103 تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، ج2/ .195
.104 تاريخ روابط سياسى ايران و انگليس در قرن19، ج1/ .268
.105 همان267/.
.106 تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، ج2/195؛ دين و دولت در ايران155/.
.107 ناسخ التواريخ، ج1/ .386
.108 فهرس التواريخ 409/، حاشيه، به نقل از روضة الصفا.
.109 تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، ج2/198، 203، .221
.110 دين و دولت در ايران156/.
.111 همان142/.
.112 ايران در دوره سلطنت قاجار108/.
.113 بيان المفاخر، ج1/91؛ فهرس التواريخ408/؛ سفرى به دربار سلطان صاحب قران، دكتر هنريشن بروگسن، ترجمه مهندس كردبچه110/، انتشارات روزنامه اطلاعات.
/ن
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}