جنگ ايران و روس و نقش علما (5)


 

نويسنده : على اكبر ذاكرى




 

به آزار و اذيت اوباش وابسته به دربار اشاره كرديم و اكنون، نگاهى مى‏افكنيم به نسبتهاى ناروايى كه درباره سيد مجاهد، درباريان ساختند و پراكندند:
 

1. وابستگى به انگليس :
 

پس از حماسه بزرگ پانزده خرداد، رژيم پهلوى به تكاپو افتاد تا كارنامه سياهى از علماى بزرگ پيشين ارائه دهد. (81) از اين روى به تاريخ‏نويسى و تحريف تاريخ روى آورد و در اين راستا از جمله آثارى كه قلم‏بمزدهاى وابسته به دربار، در آن دست بردند، جلد دوم تاريخ سياستگران دوره قاجار بود. (82) در اين اثر كه پس از قيام پانزده خرداد نگاشته شده (83) ، آورده‏اند:
«مقارن اين ايام، سيد محمد مجاهد كه يكى از روحانيون مقيم عتبات عاليات بود و سالهاى دراز، توسط قنسول انگليس مقيم بغداد، از موقوفات قلابى هندوستان، متنعم بوده، براى روشن كردن آتش جنگ، مأمور ايران كردند.» (84)
همو، پس از نقل مطلبى از كتاب «تاريخ نو» درباره شركت علما در جنگ مى‏افزايد:
«حاجى ميرزا آقاسى هم كه در سلك ملاها در آمده بود، على رغم قائم مقام، با سيد مجاهد و اعوانش، همدست شده و با دسته عبدالله خان امين الدوله، بيرقدار سياست انگليس، همكارى مى‏كرد، اين دارو دسته همه جا، قائم مقام را مخالف آزاد كردن مسلمانان قفقاز شهرت مى‏دادند ....» (85)
سامان‏دهندگان كتاب، پس از اين كه وانمود كرده‏اند: سيد مجاهد، از موقوفات «اود» ، حقوق دريافت مى‏كرده، خواننده را به كتاب ديگر خان ملك ساسانى: «دست پنهان سياست انگليس» ارجاع داده‏اند كه گويا در آن، اسنادى وجود دارد كه بيانگر حقوق بگيرى سيد مجاهد از موقوفات «اود» هندوستان است. (86) در حالى كه خان ملك در آن كتاب، به وقف‏كننده و انگيزه وى، برابر آنچه بر سر زبانها شايع بوده، پرداخته و درباره سيد مجاهد، سخنى به ميان نياورده است. (87)

پاسخ :
 

الف.موقوفه «اود» هندوستان به سال 1850م‏1266/ه.ق. بنيان گذاشته شده، در حالى كه سيد مجاهد، به سال 1242ه.ق. ديده از جهان فرو بسته است، با اين حساب، بيست و چهار سال پس از درگذشت سيد مجاهد، موقوفه «اود» هندوستان بنيان گذاشته شده، حال چطور سيد مجاهد حقوق بگير موقوفه «اود» بوده است؟
اسماعيل رائين، در كتاب حقوق بگيران انگليس، درباره موقوفات «اود» مى‏نويسد:
«در سال 1850 ميلادى (1266قمرى) شعبه اوقاف هندوستان، در كنسولگرى انگليس در بغداد، كه زير نظر سفارت انگليس در تهران كار مى‏كرد، دائر شد.... يك سال بعد، از اين، ناگهان، شهرت يافت كه راجه «اود» فرمانرواى هندوستان، قسمتى از موقوفات خود و سايرين را در اختيار كنسولگرى انگليس در بغداد و سفارت آن‏دولت در تهران گذاشته است كه از درآمد آنها، مخارج لازم، تأمين گردد.
انگليسيها، در همان وقت شهرت دادند كه: غازى‏الدين حيدر هندى، پادشاه صوبه اود، و فرمانرواى لكنهونيز، قسمتى از مايملك و دارايى خود را وقف مراكز دينى شيعيان كرده است كه بالمناصفه، در نجف و كربلا، تقسيم شود.» (88)
همو، در جاى ديگر نيز همين تاريخ را يادآور مى‏شود. (89)
ب. پيش از اين، روشن شد كه: دولت ايران، براى رويارويى با روس، خود را پيش از فتواى سيد مجاهد، آماده كرده بود، ولى برآن بود كه حركت خود را با پشتيبانى علما، نيرو بخشد .حال اگر فتنه‏اى بوده و دسيسه‏اى از سوى انگليس انگيخته شده، مركز آن، دربار بوده كه به دهها نشان و قرينه، زمينه داشته و مهياى پذيرش ميكرب انگليس بوده است.
ج. سيد مجاهد فتواى دفاع از ستمديدگان در بند روس را داده و فتح على شاه را هم از فتواى دفاعى خود، آگاهانده (90) كه اگر بر آن است به دفاع برخيزد و سرزمينهاى اشغالى را باز پس بگيرد و مردم را از چنگ روس برهاند، اين فتوا را پشتوانه كارخود سازد واز درياى بى‏كران نيروى مردمى، در اين راستا بهره برد.
فتح على شاه، عباس ميرزا، قائم مقام و ديگر درباريان، پس از آگاهى از فتواى سيد، نه تنها ناسازگارى با فتواى او نداشته كه آن را هماهنگ با هدفها و برنامه‏هاى خود دانسته و در تبليغ و ترويج آن به تلاش برخاسته و در بسيج مردم بر اساس اين فتوا و گرفتن فتواى جهاد از ديگر علما، سخت به تكاپو افتاده‏اند.
د. اين كه امين الدوله ميزبانى سيد را در تهران به عهده گرفته، به دستور فتح على شاه بوده است. (91) اين كه سامان‏دهندگان كتاب سياستگران دوره قاجار، وارد شدن سيد را به منزل امين الدوله، دليل وابستگى وى به انگليس دانسته‏اند، پس فتح على شاه را هم بايد از اين جمله دانست و يا دست كم سر آن را در دربار فتح‏على شاه جست كه چرا سيد مجاهد را در منزل امين‏الدوله سكنى داده است؟

2. فرار از ميدان كارزار:
 

خان ملك ساسانى، يا كسانى كه در نوشته او به دستور دستهاى پنهان دست برده، نوشته‏اند:
«به زودى مقدمه قشون روس تا تركمان‏چاى پيشرفت و نايب السلطنه، فرمانده كل قشون و سيد محمد مجاهد ، هر دو متوارى شدند....» (92)
سعيد نفيسى، پيش از (93) خان ملك ساسانى، در نوشته خود: تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، كه به سال 1343ه.ش.نشر يافته، اين نسبت را به سيد داده است. (94)

پاسخ :
 

الف. سيد مجاهد در سال 1342ه.ق. تبريز را ترك گفته و در جمادى الثانى همان سال، چشم ازجهان فرو بسته؛ اما شكست ايران، به سال 1243 بوده است.
ب. انگيزه سيد از ترك تبريز، به سال 1242، فرار از عرصه كارزار نبوده، بلكه همان‏گونه كه پيش از اين يادآور شديم، سهل‏انگارى و كوتاهى كردن عباس ميرزا در گرفتن قلعه شوشى، سيد را آزرده خاطر كرد؛ از اين روى پس از نااميد شدن از اصلاح امور، عرصه را ترك گفت .

مرحله سوم جنگ
 

اين مرحله، از جمادى الثانى 1242، تا پايان ذى حجه همان سال را در بر مى‏گيرد. در اين برهه، ايران براى صلح با روسيه، به تلاش برخاست؛ اما نتيجه‏اى نداد و روس با برترى كه پيدا كرده بود و آمادگى كه داشت، پى‏در پى به ايران يورش آورد.
عباس ميرزا، داود خان را براى صلح به روسيه گسيل داشت. وى از راه قسطنطنيه، در محرم 1242، به سوى پايتخت روسيه روانه شد. با نماينده اتريش تماس گرفت و از صدراعظم اتريش براى رفتن به روسيه، كمك خواست. با اين حال، به او اجازه ورود به پايتخت روسيه داده نشد و در 26 جمادى‏الاول 1242، دسامبر 1826، به ايران بازگشت.
به هنگام خاموش شدن شعله‏هاى جنگ در زمستان، با پافشارى سرجون مكدانلد، نماينده انگليس، ميرزا محمدعلى ، برادر ميرزا ابوالحسن خان وزير خارجه، براى آگاهاندن روس از موضع ايران درباره صلح، با نامه‏اى از سوى ايران، به همراه سيصد اسير جنگى روس، كه به دستور فتح على شاه براى اعلام حسن نيت آزاد شده بودند، ايران را به قصد گرجستان ترك گفت.
ميرزا محمد على از مذاكره با يرمولف نتيجه‏اى نگرفت. از اين روى، به ديدار ژنرال دبيج رفت، تا مگر از اين سفر، دستاوردى براى ايران داشته باشد.
اين ديدار در شعبان 1242ه.ق./مارس 1827 ميلادى، انجام گرفت و ژنرال دبيج چند شرط براى صلح به نماينده ايران پيشنهاد كرد:
.1 دولت ايران، پنج هفته از جنگ دست بكشد.
.2 تمام ناحيه‏هاى شمال ارس، كه روسيه در اختيار گرفته، به دولت روسيه واگذار گردد.
.3 ايران، هفتصد هزار تومان، بابت خسارت جنگى به روس بپردازد. (95)
ميرزا محمد على كه اجازه نداشت درباره شرطهاى پيشنهادى ژنرال دبيج، به گفت‏و گو بپردازد، به ايران بازگشت.با اين كه روس اعلام كرده بود: در برابر سيصد اسير روسى كه ايران آزاد كرده، سيصد اسير ايرانى را آزاد خواهد كرد، در هنگام بازگشت نماينده ايران اعلام داشت : ما خود را ملزم به آزادى اين شمار از اسيران ايرانى نمى‏دانيم.
در رمضان 1242، يرمولف، به پايتخت روس فرا خوانده شده و جاى وى، ژنرال پاسكويچ، به فرماندهى لشكر روس در آذربايجان گمارده شد.
سپاه روس به فرماندهى پاسكويچ، دشت ايروان را زير سلطه خويش درآورد؛ اما مردم و سپاه ايران در قلعه ايروان مقاومت ورزيدند.
در 27 ذى حجه 1242/22 ژوئيه 1827 قلعه عباس آباد، به دست دشمن افتاد و احسان خان، عباس آباد را به دشمن تسليم كرد.
برادر وى، شيخ على خان، قلعه اردو باد را به دشمن واگذارد. (96)

مرحله چهارم جنگ
 

اين مرحله، از ذى‏حجه 1242، تا پايان جنگ را در بر مى‏گيرد. در اين مرحله، روس به پيشرفتهاى بسيارى دست يازيد.
پاسكويچ، پس از اشغال عباس‏آباد، به پيشروى ادامه نداد و براى استراحت سربازان، تا مرز ايران و روس، واپس نشست.
در آغاز سال‏1243 / ژوئيه 1828، عباس ميرزا در ده كيلومترى اوچ كليسا، در ناحيه اشتراك، نيروهاى زير فرمان ژنرال كراكوفسكى را در هم شكست و در اين نبرد، كشته‏هاى روس از دوازده هزار تن گذشت.
در پيرامون نخجوان، در محلى به نام خنزيرك، سپاه ايران، لشكر روس به فرماندهى اريستوف را در هم شكست.
عباس ميرزا، در نامه‏اى به فتح على شاه، در خواست ساز و برگ نظامى و آذوقه كرد. شاه درخواست وى را نپذيرفت و در رساندن كمك به سپاه، كوتاهى ورزيد و اين سبب گرديد سپاه ايران دچار بحران شديد بشود و ايران از اين امر خسارت ببيند (97) و ناگزير، سپسها، چندين برابر خواسته عباس ميرزا، براى سرو سامان دادن به نيروها در عرصه كارزار، خسارت جنگى به روس بپردازد.
واتسون، از بازتاب شاه در برابر نامه عباس ميرزا، چنين گزارش داده است:
«شاه با دريافت اين نامه، به قدرى عصبانى و خشمناك شد كه وزيرى كه نامه را تقديم كرده بود، ششصد تومان جريمه كرد و تا چند ساعت بعد، كسى جرأت نداشت كه به حضور او برود.وقتى كه شاه به حال عادى برگشت، پس از آن كه پسرش را هزار بار لعنت و نفرين كرد، تصميم گرفت، وزير امور دول خارجه را به لندن بفرستد، تا دولت انگليس را وادار كند كه نفوذ خود را نزد حكومت روس به كار برد و آنها را ترغيب به استقرار صلح آبرومندى نمايد.» (98)
اين برخورد فتح‏على شاه و نفرستادن كمك به جبهه‏هاى نبرد، سپاه ايران را از حركت باز داشت.وليعهد، در برابر اين بحران، ناگزير، شمارى از سربازان و لشكريان را مرخص كرد.
از آن سوى، وقتى فرماندهى سپاه روس، بى حركتى و كندى سپاه ايران را ديد و جاسوسان او را از نابسامانى و بى سازو برگى سپاه ايران، آگاهاندند، دگر بار بر آن شد ايروان را تسخير كند و به زير سلطه خود در آورد. از اين روى، ايروان را محاصره كرد و پس از هشت روز جنگ خونين و مقاومت سرسختانه مردم، در 14 ربيع‏الاول 1243/15 اكتبر 1827 ايروان را به زير سلطه خود در آورد (99) .
در همين برهه، ژنرال آريستوف، مأمور شد كه تبريز را از چنگ ايران به در آورد و سلطه روس را بر آن بگستراند. آصف الدوله، حاكم تبريز، بر آن شد كه به رويارويى با سپاه روس برخيزد؛ اما مردم تبريز، به خاطر ستمها و بيدادهاى بسيار او، حاضر نشدند زير بيرق او، با روس وارد عرصه كارزار شوند. از اين روى تبريز در سوم ربيع‏الثانى 1243/24 اكتبر 1827 ميلادى، بدون هيچ مقاومتى، از هم فرو پاشيد.
شمارى از مردم، از جمله روحانى به نام ميرفتاح، فرزند مير فتاح نويسنده و رساله جهاديه، (100) به پيشباز سپاه روس شتافتند.
كار اين مردم و آن روحانى ناآگاه، خائنانه بود، اينان مى‏پنداشتند با آمدن سپاه روس به تبريز، خود و ديگر مردم از ستمها و بيدادگريهاى آصف الدوله رهايى مى‏يابند (101) كه به زودى به اشتباه و خيانت بزرگ خود پى مى‏برند و همه، يكدل و يك رأى، با هماهنگى و همبستگى ، به رويارويى با روس پرداختند.
در اين كه چه شد تبريز، بدون هيچ مقاومتى از سوى مردم، به دست روسها افتاد، گزارش‏گران و تاريخ‏نگاران، به علتها و سببهايى اشاره كرده‏اند كه اكنون يادآور مى شويم:
1. همكارى فرزندان على خان مرندى با روسها، كه به سبب واگذارى قلعه گنجه به دشمن، به دستور عباس ميرزا كشته شده بود.

واتسون مى‏نويسد:
 

«اولين علت سقوط تبريز را به نارضامندى سران مرند، كه پدر ايشان را به امر عباس ميرزا كشته و او سال پيش، پاسگاه خود را در قلعه گنجه خالى گذاشته بود، مى توان نسبت داد.
اين جوانان، كه در صدد انتقام از ستمكارى آصف الدوله درباره مردم تبريز، اطلاع داشتند، به پرنس اريستوف، اطمينان دادند كه اگر به كرسى ايالت آذربايجان هجوم كند، مقاومتى نخواهد ديد.» (102)
2. ناخرسندى مردم از رفتار و كاركرد اللهيار خان آصف الدوله: ستمها، بيدادها، زورگوييها و كنشهاى غيرمنطقى و نابخردانه آصف الدوله عرصه را بر مردم تنگ كرده بود و جان و مال هيچ كس از دست او و نيروهاى زير فرمانش، در امان نبود. مردم در شهر و ديار خود، هميشه احساس ناامنى مى‏كردند و هر آن، احتمال مى دادند كه خود و دودمانشان بر باد رود.
او، از حركتهاى ددمنشانه خود، حتى در گاه يورش دشمن به تبريز دست برنداشت و به جاى برخوردهاى مهرورزانه با مردم و برانگيختن آنان به دفاع از شهر، به خشونت و تهديد روى آورد:
«براى عبرت مردم در همه ميدانهاى شهر دستور داده بود گروهى از بى‏گناهان را و مردم و رهگذر را گوش و بينى ببرند و كور كنند و از اين كار هم نتيجه نگرفته بود.» (103)
مردم تبريز با اين كه در برهه‏هاى سرنوشت‏ساز، حماسه‏ها آفريده بودند و شهامت و دليرى و دلاور مردى آنان در برابر بيگانگان بر تارك قهرمانيها و دلاوريهاى مردمان اين سرزمين مى‏درخشيد و پايمرديهاى آنان در برابر عثمانيان، براى همگان، افتخارآميز بود. در خاطره‏ها زنده بود آن حماسه بزرگ و جاودانه ملت تبريز. غيور مردان تبريز، در هنگامه‏اى سخت و دشوار با اين كه سپاهيان از ترس تيغ نيروهاى جرار عثمانى گريخته و شهر را خالى كرده بودند، اما مردم حماسه‏آفرين، همان بى‏نام و نشانان، شيرازه سپاه خون آشام عثمانى را با پايمرديها و ايستادگيهاى خود، از هم گسستند. اما در جنگ روس عليه ايران، چه شد شمارى به پيشواز روس رفتند و شمارى به تماشا ايستادند و در برابر اين رويداد بزرگ واكنشى نشان ندادند؟
ستم و بيداد ستم‏پيشه مردانى مانند آصف الدوله، مردم را از حركت باز داشته و زمينه را براى ناشايستگان بيگانه پرست، هموار ساخته بود. بيگانه‏پرستى در فضاى آلوده به ستم و بيداد رشد مى‏كند.
بله، تبريز را ستم‏كارگزاران قاجار، در برهه‏اى از گردونه حماسه‏آفرينيها، خارج ساخته بود؛ از اين روى به نوشته محمود محمود در گاه يورش روس:
«خود اهالى به پيشوايى علماى خود، روسها را به گرفتن تبريز، دعوت نمودند و آنها را با سلام و صلوات، وارد تبريز كردند.» (104)

همو مى‏نويسد:
 

«موضوع ديگر كه بيش از هر موضوعى، داراى اهميت است، عدم رضايت سكنه اين نواحى از اولياى امور آن دوره است. اهالى تبريز، كه در تاريخ ايران، براى حفظ وطن خود، بيش از سكنه ساير نواحى، معروف به فداكارى و وطن‏پرستى مى‏باشند، در اين موضوع، با ميل و رضا، روسها را به تبريز دعوت نمودند. در صورتى كه مكرر اتفاق افتاد كه قشونهاى دولتهاى وقت، از قشونهاى اجنبى شكست خورده، آذربايجان را رها نموده، رفته‏اند؛ ولى سكنه تبريز، با يك جانبازى و فداكارى قابل تمجيدى در مقابل حملات آنها ايستادگى نموده، از اماكن خود دفاع كرده‏اند .» (105)
3. درباريان، عباس ميرزا و پيرامونيان نابخرد او، وقتى كه سيد مجاهد را به دم تيغ زبان اوباشان و ولگردان دادند و آنان در اين كوى و در آن كوى، زبان به نكوهش سيد گشودند و او را عامل جنگ و كشت و كشتار دانستند و به برانگيختن مردم مصيبت زده پرداختند و عليه جنگ و جوانمرديها سخن گفتند و عرصه را بر سيد حماسه‏آفرين تنگ كردند، بايد فكر چنين روزهايى را مى كردند.
وقتى كه درباريان براى بيرون راندن رقيب از صحنه، از هر ترفندى سود بردند واز هيچ گونه لجن‏پراكنى پرهيز نداشتند، فضا را آلودند، غيور مردان را از صحنه بيرون راندند، طبيعى بود كه تبريز آلوده به اين آلودگيها و خالى از غيور مردان و انبوه از اوباشان، دير يا زود، عرصه تاخت و تاز دشمن مى‏شود.
مردم، با دلاورمرديها و ميدان‏داريهاى قهرمانان، سرداران، فرمانروايان، حاكمان و عالمان و پيشوايان خود، برانگيخته مى‏شوند . به عرصه كارزار مى‏آيند و افتخار شرف، براى ملت و سرزمين خود مى آفرينند. اگر چنين نباشد و جامعه دچار مصيبت و بلايى شده باشد كه قهرمانان نمود و ظهورى نداشته باشند و نتوانند عرصه‏دارى كنند و در عرصه بمانند و بشكفند و اگر در ميدانى هم بشكفند، دچار تيرهاى بلا شوند، دلاور مردى پا نمى‏گيرد، مردانگى و شجاعت رشد نمى‏كند، غيورى و غيرت نمود نمى‏يابد، جامعه افسرده و پژمرده مى‏شود و بيغوله نامردان و اوباش و هرزه‏درايان و ژاژخواهان وقتى در جامعه تبريز، عالمى با آن پيشينه باشكوه و پاك و بافداكارى به ياد ماندنى در گاه جنگ ايران و روس، آن چنان، بازيچه اوباش و ولگردان قرار بگيرد، روشن است كه غيورى و غيور مردى مى‏پژمرد و هيچ غيور مردى را ياراى آن نمى‏ماند كه پا در ميدان بگذارد كه از چنين فرجامى در هراس است.
در تبريز، شمارى به خيانت و شمارى به پندار خود از روى مصلحت و براى جلوگيرى از خون‏ريزى، به پيشباز سپاه روس رفتند.
افزون بر اين‏ها، مردم از سپاه و فرماندهان سپاه، نااميد بودند و مى‏دانستند مانند ديگر ميدانهاى كارزار، مقاومتى نخواهند كرد (106) و آنان را بى‏ابزارى براى دفاع رها خواهند ساخت.
اينها و بسيارى از انگيزه‏ها وعلتها و سببهاى ديگر، مردم را از هر گونه مقاومتى در گاه يورش روس بازداشت و روس به كمك اوباش و بيگانه پرستان و مردمان ساده‏لوح و ترسو و عاقبت‏نينديش، شهر را به زير سيطره خود در آورد. در اين هنگامه، غوغاسالاران و بيگانه‏پرستان، براى هموار كردن راه سپاه روس و بهره‏ورى از عوام، پسر حاجى ميرزا يوسف مجتهد را، كه در لباس روحانيت بود و از دانش، تقوا و كارآزمودگى بهره‏اى نداشت و سوداها و هوسهايى در سر داشت .به جمع خود آوردند و او هم كه پنداشت مى‏تواند در اين هياهو و خالى بودن عرصه از مردان علم و عمل، براى خود جايى باز كند و بر عوام حكم براند، پيش افتاد و ننگ استقبال از سپاه بيگانه را در كارنامه ننگين خود ثبت كرد.

محمد تقى سپهر درباره وى مى‏نويسد:
 

«از ميان بلده تبريز، پسر حاجى ميرزا يوسف مجتهد كه ميرفتاح نام داشت، جوانى نامجرب بود، به تسويلات و تخيلات شيطانى دانست كه اطاعت امپراطور روس، مورث متابعت عوام‏الناس خواهد شد.» (107)
رضا قلى خان هدايت، وى را جوانى مغرور دانسته است. (108)
ولى سعيد نفيسى برخلاف تاريخ‏نگاران و وقايع‏نگاران حاضر در صحنه و نزديك به آن، وقتى كه پس از 1342 و قيام خونين پانزده خرداد، قلم به دست مى‏گيرد و تاريخ مى نگارد، به يك باژگونه گويى آشكار دست مى‏يازد و آن آوردن قيد مجتهد، پس از نام ميرفتاح است، كه اين را بارها تكرار مى‏كند. (109)
در همان برهه حساس و سرنوشت‏ساز، بودند عالمانى كه در آن هياهو و ميدان‏دارى اوباشان و بيگانه‏پرستان برخاستند و مردم را به مقاومت فرا خواندند؛ اما صدايشان به جايى نرسيد و در غوغا گم شد. از اين روى، ناگزير شهر را ترك گفتند، تا در زير بيرق كفر نباشند و روزگار را به خوارى بگذرانند. (110)
با از هم گسستن شيرازه شهر تبريز و شهرهاى ديگر، مانند اردبيل، جبهه‏هاى ايران در برابر روس، يكى پس از ديگرى فرو ريختند و سپاه ايران، به فرماندهى فرماندهان قاجارى، زمين‏گير شد. فتح على‏شاه به ناگزير، قائم مقام را از مشهد به تهران فرا خواند و به سوى روسها براى مذاكره گسيل داشت. نتيجه گفت‏و گوهاى وى با روسها، به بستن قرارداد تركمان‏چاى انجاميد كه سندى است بر ذلت ايران و دستاورد شوم و ننگين حكومت قاجار و بى‏تدبيرى، سهل‏انگارى و خيانت پيشگى در جنگ.

باعثها و سببهاى شكست ايران
 

در لابه‏لاى بحث، باعثها و سببهاى فرو ريختن دژهاى دفاعى ايران و زمين‏گير شدن سپاه آن، روشن شد؛ اما اكنون و در اين جا، براى نمود هر چه بيش‏تر سببهايى كه به شكست سپاه ايران انجاميد؛ فهرستى از مهم‏ترين آنها ارائه مى‏دهيم:
.1 بى‏تدبيرى و برآورد و دقيق نشدن توان و نيروى سپاه دشمن.
.2 خيانت، سهل‏انگارى فرماندهان جنگ و خانهاى منطقه.
.3 اختلاف بين فتح على شاه و عباس ميرزا، نايب السلطنه و كوتاهى فتح على شاه در فرستادن سازو برگ نظامى و آذوقه و پوشاك سپاهيان.
.4 فرسودگى ساز و برگ نظامى سپاه ايران، ناكار آزمودگى و آموزش نديدگى سربازان و ناآشنايى فرماندهان به فنون نظامى جديد و در برابر، نو و پيشرفته بودن ساز و برگ نظامى سپاه روس، كارآزمودگى و آموزش ديدگى سربازان و آشنايى فرماندهان روس، به فنون نظامى جديد.
.5 خارج شدن مردم غيور تبريز و شهرهاى پيرامون آن، از صف دفاع‏گران، به خاطر ستمها و بيدادگريهاى آصف الدوله.
.6 ضعف و بى‏تدبيريهاى عباس ميرزا، و خيانت و يا كوتاهى وى در گرفتن قلعه شوشى.
.7 خودرأيى و استبداد عباس ميرزا در هدايت جنگ و رايزنى نكردن با آشنايان به فنون نظامى و آگاهان سياسى و سياستمداران غيروابسته و بى‏توجهى به رأى و نظر علما و در جريان نگذاشتن آنان.
.8 خود را بى‏نياز احساس كردن عباس ميرزا و درباريان، از علما و مجتهدان شركت كننده در جنگ و لجن‏پراكنى عليه آنان. عباس ميرزا و درباريان، در مرحله نخستين جنگ دوم، پس از آن كه سپاه ايران به پيروزيهاى چشم‏گيرى دست يازيد، خود را از حضور و نقش‏آفرينى علما بى‏نياز احساس كردند و براى اين كه پيروزى به نام علما تمام نشود، در فتح قلعه شوشى، خيانت و يا سهل انگارى كردند و سپاه روس به پيروزى دست يافت، وقتى علما، بويژه سيد مجاهد، از اين دسيسه آگاه شد و اعتراض كرد، حمله سازمان يافته خود را عليه وى شروع كردند و او را عامل شكست شناساندند. و اين حركت شوم، بيش‏ترين گسست بين مردم به رهبرى علما و حكومت‏گران را پديد آورد و سپاه ايران را از نيروى زاينده و بالنده مردمى بى‏بهره ساخت.
.9 رقابت شديد برادران عباس ميرزا و درباريان بر سر قدرت، با عباس ميرزا. (111)
.10 دستان و دسيسه دولت انگليس و دخالت و سوسه دوان جاسوسان، كارگزاران و هواداران آن كشور، در امور سياسى، نظامى و... كشور. (112)
.11 ناخرسندى مردمان منطقه نبرد از كارگزاران حكومت قجرى و پديد آمدن قحطى شديد در آن ناحيه‏ها.
.12 جاسوسى شمارى ازغيرمسلمانان منطقه، براى دولت روس. (113)

پی نوشت ها :
 

.81 پس از پانزده خرداد 1342، رژيم پهلوى، به تكاپو افتاد تا علما و روحانيان را از جايگاه والايى كه در نزد مردم داشتند فرود آورد و چنين وانمود كند كه اينان در بسيارى از حركتهاى اجتماعى سياسى، راه خطا پوييده و يا چون وابسته بوده‏اند، برخلاف مصالح ملى حركت كرده‏اند! براى مستند كردن اين سخن واهى و خلاف واقع، قلم‏بمزدهايى را به كار گرفت، تا تاريخ بنگارند و به گونه‏اى حساب شده و ظريف اين خط را دنبال كنند و چنان به فضاسازى بپردازند كه روحانيت و علما زير سؤال بروند و تحصيل كردگان و اهل مطالعه با بدگمانى به آنان و كارهاى آنان بنگرند و در بررسى هر رخداد تاريخى چنان مسائل را كنار هم قرار دهند كه عليه روحانيت، نتيجه دهد و جايگاه و نقش عالمان، در حركتها و نهضتهاى رهايى‏بخش و ضد بيداد و ستم، ناديده، يا كم‏رنگ و يا به كلى باژگونه جلوه داده شود.
.82 از جمله كتابهاى بى‏صاحبى كه به دست قلم‏بمزدهاى رژيم پهلوى دچار آفت تحريف و باژگونگى شد، جلد دوم سياستگران دوره قاجار است. اين اثر در سال 1346 نشر يافته در همان سال نويسنده آن، چشم از جهان فرو بسته است. يعنى در روزهايى كه نويسنده در بستر بيمارى بوده، شمارى از قلم‏بمزدها كه سامان‏دهى فيشها و يادداشتهاى نويسنده را عهده‏دار بوده‏اند، به اين كار دست يازيده و چهره‏ها و شخصيت‏هاى مردان بزرگ و صاحب نقشى را به سفارش رژيم، زشت و نفرت‏انگيز جلوه داده و يا رخدادهايى را بر خلاف واقع براى غرضها و هدفهايى ، باژگونه ساخته‏اند.
.83 جلد اول اين اثر به سال 1338، در 243 صفحه نشر يافته است.ر.ك: فهرست كتابهاى چاپى فارسى از آغاز تا آخر سال 1345، ج‏2/2052، بنگاه ترجمه و نشر كتاب .1352
جلد دوم اين اثر، به سال 1346 نشر يافته است.ر.ك: كتابشناسى موضوعى ايران [1348 1343] به كوشش و پژوهش حسين بنى‏آدم‏636/، بنگاه ترجمه و نشر كتاب .1352
.84 همان‏18/.
.85 همان‏19/.
.86 همان‏18/.
.87 دست پنهان سياست انگليس در ايران، خان ملك ساسانى 103/، سازمان اسپندار.
.88 حقوق بگيران انگليس در ايران 100/.
.89 همان‏103/.
.90 فارسنامه ناصرى، ج/727؛ روضة الصفا، ج‏9/ .642
.91 ناسخ التواريخ، ج‏1/ .364
.92 سياستگران دوره قاجار، ج‏2/ .19
.93 مقدمه جلد دوم تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، آبان‏ماه 1344، نوشته شده كه در چاپ جديد، اين مقدمه و تاريخ آن حذف شده است.
.94 تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، ج‏2/ .196
.95 تاريخ تحولات سياسى و روابط خارجى ايران، ج‏1/ .193
96.همان‏193/ .194
.97 همان 196/ .197
.98 تاريخ ايران دوره قاجار، گرانت واتسن، ترجمه ع.وحيد مازندرانى‏220/، سخن، تهران .
.99 تاريخ تحولات سياسى و روابط خارجى ايران، ج‏1/ .198
.100 الذريعه، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج‏5/289، داراحياء التراث العربى.
.101 دين و دولت در ايران‏155/.
.102 تاريخ ايران دوره‏قاجار، واتسون‏222/.
.103 تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، ج‏2/ .195
.104 تاريخ روابط سياسى ايران و انگليس در قرن‏19، ج‏1/ .268
.105 همان‏267/.
.106 تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، ج‏2/195؛ دين و دولت در ايران‏155/.
.107 ناسخ التواريخ، ج‏1/ .386
.108 فهرس التواريخ 409/، حاشيه، به نقل از روضة الصفا.
.109 تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، ج‏2/198، 203، .221
.110 دين و دولت در ايران‏156/.
.111 همان‏142/.
.112 ايران در دوره سلطنت قاجار108/.
.113 بيان المفاخر، ج‏1/91؛ فهرس التواريخ‏408/؛ سفرى به دربار سلطان صاحب قران، دكتر هنريشن بروگسن، ترجمه مهندس كردبچه‏110/، انتشارات روزنامه اطلاعات.
 

منبع: www.naraqi.com